ღღღ جاده عشق ღღღ

 

عادتــــــ ــــ ـ نَکرده ام هَنــــوز...

خیال می کنَــــم

روزی باز می گردی

آرام از پشتــــــ سر می آیی،

مَـــرا کــه به انتهای خیابان خیره شُــده ام

دوباره به نامِ کوچکـــــ ـــ ـ صِــدا می زنی

و عُمـــر تنهــــــایی ام به پایان می رســـ ـــ ـد .

نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:55 توسط عرفان رحيم زاده| |

 

دیشب با خدا دعوایم شد ...... با هم قهر کردیم ..... 
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ......رفتم گوشه ای نشستم .... چند قطره اشک ریختم..... و خوابم برد .....
صبح که بیدار شدم .... مادرم گفت ... نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد ....

نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:52 توسط عرفان رحيم زاده| |

 

به سلامتـــــی اونـــــی که

اگه صد دفعه هم ناراحتش کنــی

هر بار میگه این دفعه آخریــــــه که می بخشمت

ولی باز با اخـــم میــاد توی بغلت

نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:50 توسط عرفان رحيم زاده| |

میگویند یک روزی هست ..

که چرتکـه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند ...

و آن روز تـــو باید تــــاوان آن چه با من کردی را بدهی!

فقط نمیدانم ....

تاوان دادن آن موقع تـــو ، به چه درد
من میخورد!؟!






ولو شده ام سر خیابان

در منطقه ی استحفاظی ِ یک مشت موش و گربه و سوسک و نکبت!

رد میشوند از کنارم

مردم ِ پرهیزگار!!

و دلسوز ترینشان

یک نخ
سیگار به طرفم پرت میکند!

مچاله میشوم، در خودم، در بی کسی ام، در تمام گند زار ِ زندگیم...

و هنوز منتظرم

نه منتظر دستی که از روی ترحم برایم مرحم لحظه ای پرت کند

منتظر دستی ام که دستهایم را بگیرد و تمام کند.... این همه حقارتم را!

نوشته شده در 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:16 توسط عرفان رحيم زاده| |

نگران دلتنگی هایم نباش

اینجا اگر سیل هم بیاید هیچ سکوتی شکسته نمی شود

و هیچ بغضی،در فریاد نمی ترکد

اینجا به ظاهر آرام است و هیچ تلاطمی رودخانه را به هم نمی ریزد

و هیچ صدایی گوش را نمی آزارد

پس

بیا و کنارم بنشین
بی آنکه نگران دلتنگی هایم باشی
نوشته شده در 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:16 توسط عرفان رحيم زاده| |

ایـن روزهـا،

بـا تـو،

بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،

حـرف دارم…

امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،

دلـم تـنـگ اسـت،

فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو…

دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم…




خـسـتـه ام،

کـمـی هـم بـیـشـتـر… فـراتـر از تـصـورت…

سـخـت اسـت بـرایـم تـوصـیـفـش…

تـا بـه حـال نـمـیـدانـم،

دیـده ای درمـانـدگـی و بـی قـراری هـای من را یـا نـه…؟

بـغـض فـرو خـورده در گـلـویـم

بـهـانـه گـیـری هـای دل بـی قـرارم

و یـا…غـم نـهـفـتـه در نـگـاهـم،…

کـه بـه خـدا قـسـم،

هـیـچ یـک از ایـن هـا، دیـدن نـدارد…

باهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم . . .

کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟

!وقتی کســی

جایت آمد …

دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….میگویــند :

عاشــقت

هســتند برای همیشه نه ……فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !و این است بازی باهــم بودن..

بیــــا

باید امشب جور دیگر نگریست

جور دیگر گونه ای دیگر گریست

و حالا من به آرامش خواهم رسید

اما بدون تو آرامشی که دیگران آن را به این نام میخوانند

اما من آن را فلاکتی میخوانم و بس

اینجا شادی برای من معنا ندارد

هنوز سردرگمم که آیا تورا فراموش کنم یا نه

آیا به امید روزی بنشینم که تو مرا میبینی یا نه


اینجا فقط تنهایی و غم و انتظار معنا دارد

تاریک است و بی روح

حتی پرنده ای در آن پر نمیزد

حتی صدای خنده ی کودکی شنیده نمی شود

فقط صدای ناله ی من گاه گاه بلند می شود

که تو را می خواند...!
نوشته شده در 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:16 توسط عرفان رحيم زاده| |

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...


گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...


گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت.








می گویند : شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!!
گوشه ی خیابان شاد میزد...!!
اما با چشمهای خیس...!



نوشته شده در 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:16 توسط عرفان رحيم زاده| |

این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !

تــــــــو بنویس ...

از دلتنگی هایتــــــ، از دردهایتــــــ ، از حــــرف هایت ...


از هرچه دلتـــــ می گوید !

بنویس برایـــــــــم...



دوستان شما بنویسید
نوشته شده در 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:16 توسط عرفان رحيم زاده| |

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این
"نمایش"





امشب آرام نشستم...

زل زدم به دیوار...

غرق شدم تو یه سری فکـــر...

شایدم رویـــا نمی دونم ...

تا به خودم اومدم دیدم صورتم خیس شده ....

به همین سادگی !!!



شاید! شعر همین است که من عاشق تو باشم و تو! با هر که می خواهی
 

 

نوشته شده در 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:16 توسط عرفان رحيم زاده| |

تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...

دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....

ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....

روزها ،ماه ها را و ....

ماه ها..... سالها را

واین چنین می شود که ایام می گذرد

ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را

باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...

می گویم:.

.

.

انگار همین دیروز بود






چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی کسـی زیــر ایـن گنــبد کبــود

انتظــارت را میـکشـــــد چــه شیرین اســـــت

طعــم پیامکی کــه میگـــوید :
 
" کجایـی نگران شدم "






نوشته شده در 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:16 توسط عرفان رحيم زاده| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد


Power By: LoxBlog.Com